۱۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  •  خاطرات

    روایتی از یک هجرت جهادی

     

    محمد باقر قالیباف در صفحه شخصی خود نوشت؛ در سفری، اتفاقی بر می‌خورند به مشکلات و مصائب مردمی که در بخشی از شهرستان رودبار روزگار می‌گذرانند. شوهر خانواده که طلبه است، با همراهی همسرش، که معلم است، تصمیم به هجرت و کمک به این مردم می‌گیرند. خانم که کارمند رسمی آموزش و پرورش در مرکز یک استان برخوردار بوده، کارش را به صورت دائمی منتقل کند به روستایی در شهرستان رودبار. آقا هم بین دوستان طرح موضوع می‌کند و پانزده خانواده طلبه و دانشجوی دیگر را می‌آورد پای این #هجرت_جهادی.
    حالا دو سال است که آن خانم از ابتدایی تا دبیرستان را در روستا تدریس می‌کند. همه در خانه‌هایی گلی و محقر زندگی می‌کنند، اما خدماتشان به ۴۴ پارچه آبادی می‌رسد. بین‌شان فارغ‌التحصیل کشاورزی هست، متخصص طب سنتی هست و. در روستا‌ها پخش شده‌اند و دارند تلاش می‌کنند تا کیفیت زندگی مردم بیشتر شود. این‌ها هجرت به اروپا نکرده‌اند، مثلا نرفته‌اند به فلان دفتر در لندن. رفته‌اند جایی که به رغم بودن در منطقه پر بارش کشور، آب خوردن ندارد و باید با دبه بروند و برای خودشان آب بیاورند. با تلاشی که کرده‌اند برداشت گندم را به دو برابر افزایش داده‌اند و امیدوارند که این را به چهار برابر برسانند.
    درد اینجاست که در این منطقه شش هزار هکتار زمین را که تحت کشت دیم است، روستاییان دارند با همان شیوه سنتی چهل سال قبل کاشت و داشت و برداشت را انجام می‌دهند. رفتم به دیدارشان برای کمک و گفتن خداقوت. #اقتصاد_مقاومتی با این‌ها معنی پیدا می‌کند

  •  خاطرات

    برخی فقط خود را توانمند و اصلح می‌دانند

    محمدباقر قالیباف در صفحه شخصی خود در اینستاگرام عکس زیر را به مناسبت میلاد حضرت علی‌اکبر(ع) و روز جوان منتشر کرد و نوشت: «بار‌ها بر رجوع به جوانان و اعتماد به آنان برای حل مسائل و معضلات موجود تاکید کرده‌ام و همچنان معتقدم که سرنوشت این کشور و این انقلاب به تلاش و خلاقیت و همیت جوانان گره خورده است؛ جوانانی که در برهه‌های مختلف، از شروع نهضت امام خمینی (ره) تا پیروزی انقلاب و پس از آن در دوران دفاع مقدس، جانانه و تمام‌قد ایستادند و شانه زیر بار مردم و مملکت دادند.

    متاسفانه هرچه پیشتر آمدیم، عده‌ای (از همین جوانان توانمند و پای‌ِکار دیروز) هر روز محکمتر از روز پیش به میز‌ها و سِمَتهایشان چسبیدند و گمان کردند که فقط خودشان «امین» ٬ «توانمند» و «اصلح» هستند و چنین شد که هم مدیر چندشغله تولید کردیم و هم خانواده دارای چند جوان بیکار.

    هیچکس منکر ارزشمندی «تجربه» نیست و لزوم بکارگیری آن از بدیهیات است، اما نیروی جوانی، روزآمدی و تخصص همگام با تحولات جدید، اراده معطوف به تغییرات مثبت و جسارت تغییر در جوانان غلبه دارد و این مطلب نیز قابل انکار نیست.

    بگذارید حرفی که بار‌ها گفته‌ام را دوباره تکرار کنم: به جوان‌ها میدان بدهیم و از آن‌ها حمایت کنیم و پای این حمایت بایستیم و هزینه‌های احتمالی و اندکش را در قبال دستاورد‌های بزرگ آن تقبل کنیم.

    میلاد حضرت علی‌اکبر (که سلام خدا بر او باد) و #روز_جوان را به همه جوانان، جوان‌دلان و کسانی که به فکر استفاده از ظرفیت جوانان این مرز و بوم هستند، شادباش میگویم و برای همه ایشان عزت و سلامت و برکت از درگاه خداوند توانا خواهانم.»
     
  •  خاطرات

    دلنوشته قالیباف به مناسبت روز شهید

    دکتر قالیباف طی یادداشتی به مناسبت روز شهید و گرامیداشت مادران و همسران شهدا‍ نوشت: روزگار به هیچ احدالناسی وفا نداشته و نخواهد داشت، اما جنس شما عزیزان متفاوت است، السّابقون دیروزی که امروز مقربان درگاه الهی هستند.
     
    بی‌شک ما هم مدیون شما هستیم و هم مادران بی‌قراری که همچنان با چشم‌های نگران منتظر عزیزشان هستند.
     
    کاش هنوز هم در میان رفقایم جایی برای من باشد.
  •  خاطرات

    روایت قالیباف از دادن خبر بازگشت پیکر مطهر یک شهید

    قالیباف در آستانه هفته دفاع مقدس روایتی را از خبر بازگشت پیکر مطهر شهید مفقودالاثر حسین مهاجر به مادر شهید در اینستاگرام منتشر کرد و نوشت:


     
    مادرش چند سال پیش از من پرسید: «آقا باقر مطمئنی پسرم شهید شده؟ آخر هر بار که تلفن زنگ می‌زند یا در خانه را می‌زنند، منتظر شنیدن خبری از او هستم.» سرم را زیر انداختم و سکوت کردم. مادر می‌خواست پیکر مطهر پسرش را ببیند.

    حسین و محسن را با یتیمی بزرگ کرده بود. محسن که برادر کوچکتر بود، در عملیات مسلم ابن عقیل شهید شد و پیکر‌ پاکش در منطقه ماند و بازنگشت.

    از آن به بعد، مادر بود و حسین، پسر بزرگش. یک ماه از عقد حسین نمی‌گذشت که من و شهید چراغچی و یکی دیگر از دوستان برای خداحافظی به در منزلش رفتیم، رهایمان نکرد و هرچه اصرار کردیم که «برادر من، شما تازه عقد کرده‌ای، بیشتر بمان و بعداً بیا» قبول نکرد و با ما راهی شد؛ در عملیات خیبر شرکت کرد و دیگر بازنگشت.

    امشب بعد از سی و‌ چهار سال، در هفته دفاع مقدس و یک شب مانده به محرم، همراه با چند نفر از دوستان به منزل مادر رفتیم تا به او خبر بازگشت حسین را بدهیم.

    مادر، نیمه‌شب به دیدار پیکر‌ پاک فرزندش می‌رود و تا پاسی از صبح با او خلوت می‌کند و از سختی‌های ایام فراق با او خواهد گفت؛ و فردا این شهید عزیز را تشییع خواهیم کرد.

    خداوند بر درجات این شهید عزیز بیافزاید و سایه این مادر و سایر پدران و مادران شهدایمان را بر سرمان محفوظ بدارد.
  •  خاطرات

    یادداشتی برای فراموشی بی‌خانمان‌ها و گورخواب‌ها

    گزارش دیروز درباره بی‌خانمان‌هایی که در گورستان اطراف شهریار می‌خوابند، آنقدر تلخ و گزنده بود که فکر و ذهن هر هم وطنی را به خودش مشغول می‌کند.
    مردم ما حق دارند که مسوولان خود را در این زمینه بازخواست کنند و مسوولان باید شرمگین وجود چنین حقایقی در جامعه باشند.
     مسوولان باید این آسیب‌ها و معضلات را از نزدیک ببینند و با آنها زندگی و برای آنها چاره اندیشی کنند نه آنکه بعد از انتشار وسیع در فضای مجازی از نامه یک هنرمند از آن فجایع مانند گورخوابی مطلع شوند.
    همه دولت‌ها درباره این زخم کهنه نقش دارند اما قطعا این معضلات محصول نوع نگاه سرمایه‌داری و اشرافی در اداره کشور و  جامعه است گورخوابی بخش عریان و عیان این معضلات است و این مدل مدیریت کشور آسیب‌ها و معضلات پنهانی نیز به همراه خود دارد که ضربات کاری تری بر پیکره این نظام وارد می کند.
    سوء استفاده از درد مردم در دعواهای سیاسی ظلم است اما سخن نگفتن و ریشه‌یابی نکردن این معضلات هم صرفا با بهانه برچسب سیاسی زدن ظلم دیگری ست.
     با همه توان تلاش کنیم تا مردم داری را جایگزین سرمایه‌داری کنیم.


  •  خاطرات

    درخواست یک سرباز از دکتر قالیباف

    دیروز وقتی با مترو برای انجام کاری می‌رفتم با تعدادی از شهروندان خوب تهرانی همکلام شدم. یکی از این عزیزان، سربازی بود که خواسته‌ای داشت. می‌گفت آقای قالیباف کسی به فکر سرباز‌ها نیست. هفتادهزار تومان حقوق می‌گیریم و هزار گرفتاری داریم، با این پول چه کنیم؟ شما خودتان در فضای جبهه و جنگ بوده‌اید و مشکلات ما را می‌دانید. پیشتر‌ها منزلت اجتماعی سربازان بیشتر بود و به ما به عنوان فرزندان خودشان که مشغول خدمت به ملت هستیم، نگاه می‌کردند، نمی‌دانم چه شده که آن نگاه در بین مردم کمرنگ شده. کاش بلیت مترو و اتوبوس را برای سربازان هم مثل دانشجویان و یا سالمندان نیم‌بها کنید. امیدوارم به فکر ما باشید. دیدم حرف منطقی می‌زند و ما به این نکته توجه نکرده‌ایم. به دوستان گفتم این موضوع را حتما بررسی و پیگیری کنند. نتیجه را به اطلاع شهروندان خوبمان خواهم رساند.

  •  خاطرات

    یادداشت دکتر قالیباف برای کودکان کار

    در چند روز گذشته دو بار بین جمعی از کودکان بودم. بار اول در موسسه خیریه ایلیا که مدرسه‌ای در منطقه شهر ری برای کودکان کار دارد و بار دوم در جشنی که سازمان

    خدمات شهرداری برای کودکان کار برگزار کرده بود. حضور در جمع این بچه‌ها، مثل همیشه، روحیه‌بخش و نشاط‌آفرین است و انگیزه‌ها را برای ارائه خدمت بیشتر و منسجم‌تر به آنها تقویت می‌کند.  در زمان کودکی ما، کار کردن بچه‌ها، نه تنها یک کمک اقتصادی به خانواده، که جزیی از فرایند آموزش و کسب تجربه فرد بود و تعداد زیادی از بچه‌های نسل من با این نوع از کار در ایام کودکی و مدرسه عجین بوده‌اند. کار ما، شاید آسیب‌هایی داشت، اما قوام‌دهنده جوهره شخصیت و تضمین‌کننده تلاش برای زندگی شرافتمندانه نیز بود؛ کاری که از همان ایام تا امروز با آن عجین هستیم.
    متاسفانه امروز، کار کودکان در جاهایی، به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده یا ناهنجاری‌های رفتاری والدین، به بیگاری و آسیبی جدی تبدیل شده و مانع بزرگی بر سر آموزش و رشد شخصیتی آنها شده است.  برای سلامتی و سربلندی همه این عزیزان دعا میکنم و مژده می‌دهم که به فضل الهی در شرف آغاز طرحی هستیم که کیفیت زندگی و آموزش این کودکان را در تهران به نحو قابل قبولی متحول می‌کند
    توضیح: عکس پایینی برای دوران کودکی من و در سنین ابتدای مدرسه است.

  •  خاطرات

    یادداشت دکتر قالیباف در سالگرد فتنه ۸۸

    شهدای حوادث ٨٨، در شرایطی به میدان آمدند
    که فضای غبارآلود #فتنه حاکم بود و انقلاب در شرایطى تاریخی.
    در جبهه‌های دفاع مقدس، فضا روشن بود و دوست و دشمن و منافق مرزبندی مشخصی داشتند. لکن در فتنه اینگونه نبود. اصلاً ویژگی فتنه همین است؛ غبارآلودگی و آمیخته شدن حق و باطل به هم؛ آنطوری که بسیاری را به اشتباه بیاندازد.
    سرباز واقعى کسى است که همیشه چشمش به اشاره دستان امامش باشد دیروز توفیقی شد که به دیدار خانواده دو تن از شهداى حوادث سال ۸۸ بروم.


  •  خاطرات

    یادداشت دکتر قالیباف برای تمدید تحریم‌های ده‌ساله و بدعهدی آمریکا

    برجام از سوی آمریکا با تمدید تحریم‌های ده ساله ایران نقض شد و البته این بدعهدی چندان دور از انتظار نبود. صرفا برای شیفتگان غرب که بی‌اعتمادی نظام به آمریکا را وهم و دشمن تراشی می‌دانستند، این اتفاق تجربه جدید بود و شاید حالا به دوراندیشی رهبر انقلاب ایمان بیاورند. همچنانکه قطعا اصل مذاکره و برجام خیانت نبود. خیانت آن است که برجام را قاب بگیریم و فقط مشتاقانه به آن نگاه کنیم و از توان داخل کشور غفلت کنیم.
    برای کسی که خودش را به تخت زنجیر کرده چه فرقی می‌کند که در باز باشد یا بسته؟ چه فرقی می‌کند که برجام نقض شود یا آمریکا در تهران سفارت بزند ‎وقتی ما خودمان به پای اقتصاد قفل زدیم هزاران واحد تولیدی را تعطیل کردیم و با سوء مدیریت بیکاری را به بحران تبدیل کردیم؟

  •  خاطرات

    دکترقالیباف حادثه تروریستی عراق را تسلیت گفت

    دکتر #قالیباف حادثه تروریستی عراق را تسلیت گفت

    عصبانیت جریان تکفیری و حامیانش، از مراسم عظیم #اربعین و ناتوانی‌شان در سنگ‌اندازی به این راه‌پیمایی اعجاب‌انگیز و مواضع هر روز ضعیف ترش در برابر #حشد_الشعبی، باعث شد تا در حملاتی کور چند ده زائر ایرانی، عراقی و افغانستانی را در بمبگذاری حوالی حله #عراق به شهادت رساند. این شهادت را به همه مردم و خانواده این عزیزان تبریک و تسلیت می‌گویم. پایان کار این جریانات در عراق و سوریه نزدیک است ان شاءالله.
    منبع: اینستاگرام شخصی



  •  خاطرات

    یادداشت و گزارش دکتر قالیباف از روزهای برفی تهران

    یادداشت و گزارش دکتر قالیباف از روزهای برفی تهران

    امشب برای ارزیابی فعالیت همکارانم عازم بازدید میدانی از برخی مناطق شهر شدم. با توجه به وسعت و شدت برف و سرمای دیشب، زحمات همکارانم در شهرداری از پی‌گیری و اسکان حدود ١٥٠٠ همشهری بی‌خانمان در شب گذشته آغاز شده بود که بحمدلله شاهد حادثه ناگواری در اثر ماندن در سرمای شهر تهران نبودیم. جاداشت از نزدیک به آنان خسته نباشید بگویم و با مردم شریف تهران، که شدت بارش و برخی نقصانها برای‌شان مشکلاتی ایجاد کرده بود، هم‌کلام شوم. عمده نگرانی مردم درباره اسکان بی‌خانمان‌ها بود که ضمن ارائه توضیحات، دستورات لازم برای ساماندهی بیشتر و سریعتر را صادر کردم. من ضمن شکرگزاری به درگاه خداوند برای بارش این عنایت الهی، از همه همشهریان تهرانی که با صبر و مشارکت با همکارانم و نیروهای خدوم راهنمایی و رانندگی، این شب و روز را سپری کردند تشکر می‌کنم.

    منبع: اینستاگرام شخصی


  •  خاطرات

    دکتر قالیباف درگذشت سلیم موذن زاده را تسلیت گفت

    دکتر قالیباف درگذشت سلیم موذن زاده را تسلیت گفت

    صدای جاودان خاندان #موذن_‌زاده میراث فرهنگی ما ایرانیان است. همه ما با اذان رحیم و زینب زینب سلیم موذن زاده خاطرات فراوانی را به یاد می‌آوریم. امروز سلیم هم به رحیم پیوست و به دیار باقی شتافت. درگذشت استاد سلیم موذن‌زاده اردبیلی را به همه آذری‌زبانان و دوستداران این مرد عزیز تسلیت عرض می‌گویم. جامعه مادحین اهل بیت (ع) پیرغلامی خوش نوا را از دست داد.
    منبع: اینستاگرام شخصی


  •  خاطرات

    یادداشت دکتر قالیباف برای بازگشت پیکر مطهر سردار شهید حسن آزادی

    و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون
    بازگشت پیکر مطهر سردار بزرگ سپاه اسلام شهید حسن آزادی پس از سی و سه سال به وطن بهانه‌ای است تا دل‌ها‌مان را دوباره با یاد همه شهدا و به ویژه هم‌رزمان در لشکر ۲۱ امام رضا(ع) جلا دهیم؛ همه کسانی که این شهید عزیز را می شناسند گواهی خواهند داد که او فرمانده‌ای مومن و اسوه تمسک به امام عشق حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود.

    هم شهدای عزیز بهشت‌الرضا(ع) و هم بازماندگان از قافله عشق، دلتنگ و چشم انتظارش بودند تا زمین آسمانی جزیره مجنون آغوش خود را باز کند و سردار معتکفش را  باز گرداند؛ و حالا که او بازگشته، تذکره‌ای شده برای همه ما که مردان حسینی سرشان برود قول‌شان با انقلاب نمی‌رود؛ آری؛ حسن جان آمده تا در جوار یاران و همرزمان دیرینش شهیدان شوشتری، کاوه، برونسی، چراغچی و... آرام گیرد.
    اینک در ایام شهادت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران با وفایش، رجعت پیکر پاک شهیدان «حسن آزادی»، «مرتضی طباطبایی»، «علی‌اکبر کرمانی»، «ابوالفضل روشنک» و«نجیب الله معصومی» را گرامی می‌دارم و به روح بلند و آسمانی آنها درود می‌فرستم و ضمن تبریک و تسلیت به خانواده گرانقدرشان از همگان دعوت می‌کنم تا در مراسم تجلیل از این چهره های درخشان دفاع مقدس، مشارک نمایند.
    محمدباقرقالیباف

  •  خاطرات

    یادداشت دکتر قالیباف برای هفته دفاع مقدس

    گاهی فکر می‌کنم دفاع هشت‌ساله دیروز سخت‌تر بوده یا مبارزه مدام و بی‌مکان و زمان امروز. هر فردی با توجه به زمینه‌ای که در زندگی داشته جوابی به این سوال سخت می‌دهد. من به دنبال نوشتن پاسخ به این سوال نیستم. اصلا شاید بهتر باشد که در پی نتیجه‌گیری سریع درباره این پرسش نباشیم. همین که بدانیم دیروز و امروز مبارزه وجود داشته و دارد کافی است؛ این که باور کنیم دشمن دیروز با تمام توان به مسیر خودش ادامه می‌دهد و فقط شیوه‌اش را عوض کرده است؛ این که دیروز در میدان دفاع می‌جنگیدیم و امروز پشت میز مذاکره و در هر دو حال باید به یک اندازه هوشیار باشیم. مسئله این است که بعضی به وجود این دشمن و این مبارزه باور ندارند. گاهی فکر می‌کنم دفاع هشت‌ساله دیروز سخت‌تر بوده یا مبارزه مدام و بی‌مکان و زمان امروز. هر فردی با توجه به زمینه‌ای که در زندگی داشته جوابی به این سوال سخت می‌دهد. من به دنبال نوشتن پاسخ به این سوال نیستم. اصلا شاید بهتر باشد که در پی نتیجه‌گیری سریع درباره این پرسش نباشیم. همین که بدانیم دیروز و امروز مبارزه وجود داشته و دارد کافی است؛ این که باور کنیم دشمن دیروز با تمام توان به مسیر خودش ادامه می‌دهد و فقط شیوه‌اش را عوض کرده است؛ این که دیروز در میدان دفاع می‌جنگیدیم و امروز پشت میز مذاکره و در هر دو حال باید به یک اندازه هوشیار باشیم. مسئله این است که بعضی به وجود این دشمن و این مبارزه باور ندارند.

    lمنبع: اینستاگرام شخصی
  •  خاطرات

    روایتی از دیدار دکتر قالیباف با خانواده شهید گاگیک طومانیان در آغاز سال نو مسیحی

     

    بابانوئل با چشمانی درشت روی کمد ایستاده بود و در مقابلش عکسی بزرگ و قدیمی‌ای از امام، احتمالا تعجب کرده بود. پایین‌ترش هم یک عکس کوچک از گاگیک توی یک قاب فلزی. روی میز که عکس‌ها بودند، پر بود از خرده‌ریزهای کریسمسی. خانواده شهید گاگیک طومانیان در طبقه دوم یک خانه قدیمی و ارمنی‌نشین در خیابان میرزای شیرازی منتظر یک میهمان بودند. از صبح خبر داشتند که قرار است بیاید. خانه آراسته و آرام بود. نه به خاطر میهمان بلکه به خاطر کریسمس. روزهای کریسمس و میلاد حضرت مسیح(ع) بهانه خوبی‌اند برای دیدار با یک خانواده ارمنی، علی‌الخصوص که خانواده شهید باشند.

    راس ساعت 5 شهردار از پله‌ها بالا آمد. میزبانان یک مادر و دختر بودند. یک مادر کهنسال مهربان و دختر میانسالش که شباهت‌ زیادی به هم داشتند. مثل تصویر ثابتی که همه ما از یک مادام شیرین زبان ارمنی داریم. شهردار بعد از ورود حال و احوال کرد. خواهر شهید همان ابتدا از وی به خاطر نامگذاری میدان گاگیک تشکر کرد. (به تازگی اسم میدان شعاع به میدان گاگیک تبدیل است.) و گفت که بازتاب خوبی در میان هم‌کیش‌های آنان و حتی جهان داشته است.

    بعد از شهید گفت که در سال 66 در خط مقدم جبهه در مریوان گلوله به سرش خورده و شهید شده است. دو سال بعد از او برادرش نیز در یک تصادف رانندگی کشته شده و پدر شهید هم 8 سال بعد فوت کرده است و حالا تنها در این جا زندگی می‌کنند. بعد از او مادر شهید که یک جوری با تصور مرسوم با مادر شهید فرق داشت انگار خواست فضا را عوض کند گفت«همه می‌گن تنها هستی دو تا پسرات رفتن، شوهرت رفت. من تنها نیستم. حس می‌کنم خدا با من حرف می زنه که صبر داشته باش عاقبتت خوب می شود. وقتی می روم میدان مثل این که پسرم با من حرف می زند. 6 سالش بود از مدرسه آمد گفت یک شعری بخوانم برایت. گفت درست وایسا. مادر عزیزم وقتی بزرگ شوم و قدم بلند شود هیچ وقت تو را فراموش نمی‌کنم. وقتی این اتفاق افتاد گفتم حتما این جوری شده که هیچ کدام را فراموش نکنم. خیلی راضی هستم ببخشید نمی‌توانم فارسی حرف بزنم.» شروع طوفانی بود. قالیباف هم تحت تاثیر قرار گرفته بود. بعد از این که پیرزن عذرخواهی کرد که نمی‌تواند خوب فارسی حرف بزند همه خندیدند و گفتند اتفاقا خیلی هم شیرین حرف می‌زنی.

    همه جای خانه توپ قرمز، کاج کریسمس یا چیزی نمادین پیدا می‌شد، گرمی رنگ‌ها خانه را آرامش بخش کرده بود. گوش پیرزن سنگین بود ولی حواسش حسابی جمع بود. دکتر از پیرزن پرسید که متولد تهران هستی؟ گفت نه ولی از 12 سالگی از تبریز به تهران آمدیم و بچه‌هام همین‌جا به دنیا آمدند. یک نفر پرسید آذری بلدی؟ گفت آذری را خوب بلد نیستم. یک همسایه آذری داریم که همیشه با من آذری حرف می‌زند ولی پیش بچه‌هایش فارسی حرف می‌زند. دوباره همه خندیدند. یعنی طوری می‌گفت که همه ناخودآگاه می‌خندیدند.

    پیرزن نگران بود همه میهمان‌ها از خودشان پذیرایی نکنند. پشت سر هم اشاره می‌کرد بفرمایید. دکتر از مادر شهید پرسید که چند سالتان است؟ پیرزن گفت 90 سال. دخترش گفت 90 سالش نیست. پیرزن گفت آره 89 سالم است ولی چه فرقی می‌کند و دوباره همه خندیدند. پیرزن یک جور شیرینی مهربان بود و آرام حرف می‌زد. دکتر ازشان خواست اگر درخواستی دارید بگویند. گفتند که اگر  سردیس گاگیک در میدانش نصب شود که دکتر همان جا به شهردار منطقه دستورش را داد.

    کم‌کم همه صمیمی‌تر شده بودند. دکتر از خانه‌شان پرسید، گفتند توی خیابان خرمشهر زندگی می‌کردند و بعد از سال‌ها آمدند اینجا و حالا مستاجرند و منتظرند که چه وقتی بلندشان ‌کنند. تنها نگرانی‌شان همین بود.

    مادر شهید هر چند لحظه یک خاطره به ذهنش می‌آمد:« به گاکیک گفتم الان جنگه نرو بزار تموم شه بعد. گفت اگه من نرم اون یکی نره. پس کی بره؟ مطمئن باش ما پیروز می‌شیم. با 9 نفر از دوستاش رفت، ولی همه برگشتن جز گاگیک.» این‌ها را که می‌گفت بغض کرده بود. دکتر هم قرمز شده بود؛ برای عوض کردن فضا از حضور ارمنی‌ها توی جنگ گفت: «ارامنه نسبت به جمعیت‌شان حضور خوبی در جبهه داشتند و یکی از ویژگی‌های خوب‌شان این بود که عمدتا خیلی فنی بودند و خیلی در کارهای فنی مهندسی که در حوزه تعمیر ماشین آلات سنگین بود، فعال بودن. توی اغلب تعیرگاه های خوب، یه ارمنی حضور داشت؛ خیلی هم به کار مسلط. اولین بار من در این حوزه با ارامنه آشنا شدم. خیلی وقت ها تجهیزات رو برمی داشتند و همون جا کار رو انجام می‌دادن. خیلی برجسته بودن. در سطح شهر تهران هم حالا خیلی برجسته هستن.»

    پیرزن بعد از مکثی‌گفت«من از خدا هر چیزی خواستم به من داد. از خدا می‌خوام جنگ نشه. توی هیچ جای دنیا جنگ نشه. این جوونا حیفن. انشالله قبول می‌کنه. این جا کلانتری هست بچه های نیروی انتظامی با من دوست هستند. می‌گویند مادر شهید اگر دعا کنه قبول می شود. می‌گم چشم.»

    پیرزن عکسی از پشت سرش را نشان می‌دهد که از خودش و رهبر انقلاب است. پزش را می‌دهد. دکتر کم کم آماده رفتن شد و ‌گفت «خدا به شما سلامتی بده و این آرامش و سلامتی رو حفظ کنه. من وقتی وارد اینجا شدم آرامشی رو حس کردم که به برکت وجود شماست» بابانوئل هنوز با آرامش سرجایش ایستاده بود و میهمانان را با چشمانش بدرقه می‌کرد.